خاطرات مدرسه
قشقایی
باتان اولدوز

                                              مدرسه ایل

پاییز و مهرماه که یادمان می آید همیشه موها با شماره صفر زده یا به قولی(ریت) بودند.

 معلم سختگیر به نام آقای  کهزادی  داشتیم که فوق العاده قانونمند بود و خشک و با هیچ کس شوخی نداشت. صف صبحگاهی را حتی در هوای سرد با نظم خاصی برگزار می نمود و اگر هوا هم  بارانی بود بالاجبار در زیر چادر  مدرسه برگزار می کرد. دعای صبحگاهی را چنان بلند می خواندیم که به گوش دانش اموزان مدارسی که شاید  100 کیلومتر از ما فاصله داشتند می رسید و اگر مدرسه ای نزدیک ما نبود صدای صبحگاهی باید به گوش چوپانان و پدران در قشلاق ها می رسید. به نظرم تنها روزی که کمی اوضا خوب  بود روز جشن 22 بهمن بود. آخر هرهفته  قیچی به دست حاضر بود که موها و ناخن ها را اندازه گیری کند.نمی دانم که چرا فقط ظهر 5شنبه ها به یادمان می امد که باید ناخن ها را کوتاه کنیم.همه دست در دهان و با دندان هایمان ناخن ها را کوتاه می کردیم. دست در موها می برد. خواه کوتاه بود یا بلند یک نقشه جغرافیایی زیبا از ایران و جهان در موها می کشید و روانه خانه هایمان می نمود تا به جنگ ماشین های اصلاح  آهنی دستی قدیمی که هنوز که هنوز است بوی نفت آن را حس می کنم برویم.این کار معمولا توسط عمو عباس انجام می شد.(نمی دونم چرا در حین اصلاح ما باید قربانی پشت گردنی های عمو عباس هم می شدیم )عمو عباس که در سر تراشیدن فوق العاده بی رحم بود.   پس از التماس های فراوان توسط مادران ما، ما را روی جا قوطی های روغن نباتی های 18 کیلویی قدیمی که منبع اصلی شان شرکت تعاونی  بود می نشاند و طوری ماشین آهنی را در کله ما رفت و آمد می داد که از هر 5 تار مو حدود 4 تار آن از ریشه کنده می شد و درد زیادی را به ریشه مو وارد می نمود و لرزی در بدن می گذاشت. کله ما را طوری سفت می گرفت و این طرف آن طرف میچرخاند که ظاهرا دعوایی کهنه با ما داشت. در هنگام تراشیدن سر، فرد مورد نظرحق نطق کشیدن نداشت. از شرح جای قوطی های روغن نباتی که به عنوان صندلی استفاده می شدند و سیاه بودند و ناهموار(چل کلوپی) سخنی نمی گویم. موها که زده می شد عموما بدون شستشوی سر و با گردنی پر از مو به مدرسه باز می گشتیم.در بدو ورود به مدرسه کله های متفاوتی را مشاهده می کردیم. کله هایی که به خاطر خرابی ماشین های صورت تراشی و ناوارد بودن ارایشگر اغلب ناقص زده شده بودند و به قول معروف (بربر) بودند. این را اضافه کنم که واقعا چرا در حین اصلاح ما باید مورد کتک واقع می شدیم؟کله هایی هم که سالم بودند اثرات نقشه جغرافیایی آقای  معلم در آن همچنان مشاهده می شد و کله هایی هم که سالم بودند مورد طعنه اهالی روستا که عجب هندوانه رسیده ای(خوب اتیشمش قارپوزدر)قرار می گرفت. در بعضی مواقع جای زنگ ورزش،باید  جدول ضرب را حفظ می کردیم. با انتخاب معلمان اگر معلم اهل ایل  بود که هیچ و درصورتی که معلم به اهل ایل و منطقه نبود دردسرهای ما شروع می شد.معلمان غیر بومی یا در روستا ساکن می شدند یا در چادری در مدرسه سال تحصیلی را می گذراندند. مرغ های بی زبان که با زحمت فراوان تخم می گذاشتند اولین مقصد برای پذیرایی از معلم بود. تخم مرغ ها جمع می شدند  و در بقچه ای گذاشته شده وبه همراه قره پاتیل های مملو از شیر برای معلم که مورد احترام ترین فرد درایل  بود صبح به صبح توسط ما برده می شد.مرغ وخروس ها نیز در این بین در امان نبودند و ممکن بود قربانی دوم بعد از تخم مرغ ها باشند.شور و شوقمان در آن روزها آمدن ماشین تغذیه ای از نمایندگی قائمیه (چنارشاهیجان)بود. ماشین نیسان خاکی رنگ  که تغذیه ها با چادری دور آن پوشیده شده بود.چشم انتظاری به سر می آمد.بابت تغذیه نگرفتن در روزهای ابتدایی سال بیسکویت های تینای زیادی نصیبمان می شد.بیسکویت هایی که ممکن بود به جای آن کیک،نخودچی و خرما هم باشند. هرکسی که کارتن گیرش می آمد با عشق و علاقه خاصی تغذیه ها را در آن می ریخت و شوق می کرد و دیگران در گونی های دست ساز(از گونی های شرکت تعاونی) مادران ایل که به عنوان کیف مدرسه استفاده می شدند می ریختند. کیف هایی که از کتابهایی که با پلاستیک کود شیمیایی به دلیل محکم بودن جلد گرفته بودند مملو بودند.درطول  مسیر برگشت به خانه بعضا مورد سین جین پیرزن های روستا از جمله مشهدی ماه طلب و .. قرار می گرفتیم و ممکن بود به خاطر رودربایستی تعدادی از بیسکویت ها از دستمان برود، هر چند زیر لب نق  هایی را نثارشان می کردیم. بعضا برخی مواقع برای گیر نیفتادن در دام این مادران مهربان عمدا مسیر خود را تغییر می دادیم. زندگی می کردیم و شاد بودیم. پس از وقت مدرسه دانش آموزی جرات نداشت که چند کیلومتری معلم مورد نظرش بچرخد. چون اگر معلم دانش آموز را می دید ترسی که آن شب در دلش می افتاد از کتک خوردن و حرف زدنش بیشتر بود. امتحانات سه ثلثه بود و توسط چاپگر پیشرفته آقای  معلم سوالات امتحانی با کاربن های ابی  چاپ، برگزار و کارنامه ای دستی صادر می گردید..دانش آموزان آن زمان آن مدرسه با وجود محرومیت های فراوان به علت تلاش ها و جدیت معلمانشان در بین روستاهای همجوار و مدرسه های منطقه  از همه سرتر بودند.مسابقات سرود، قرآن و مسابقات علمی با نظم،شور،هیجان و آمادگی کامل دانش آموزان ایل  با حضور در قره کنار یا میلاتون برگزار می گردید. دوباره تایستان می آمد و ...براستی دهه شصتی ها  و آرزوهایشان کجا بودند ونسل جدید کجا....یادت بخیر مدرسه ابتدایی شهید طهمورث دستانی..................ادامه دارد



نظرات شما عزیزان:

najme kohzadi
ساعت9:53---10 بهمن 1392
مرسی مطلب عالی بود به خصوص که درباره عموم بود

به امید مطالب جالب تر و باحال تر


ابوطالب کهزادی وسعید محمودی دیزگانی
ساعت23:23---7 بهمن 1392
سلام سلیمان جان

ساعت 23:34شبه با بچه ها دور هم نشستیم مطلب خاطرات مدرسه رو تا اخر خوندیم در مورد بابای من و دایی اقا سعید نظرت جالب بود مارو به همون روزا برد وحسابی حالمون عوض شد بیشتر در مورد اون روزا برامون بنویس.قربان سنه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





4 / 10 / 1392برچسب:, :: 13:8 :: نويسنده : سلیمان

درباره وبلاگ

من از طایفه ی کشکولی بزرگ٬تیره ی دیزجانی .ایلم و به دنبال ان طایفه ام را دوست دارم و به انها افتخار می کنم.قشقایی بوده ام٬قشقایی هستم و قشقایی خواهم ماند.تحصیلات ابتدایی را در چادر عشایری گذرانده و به دنبال ان راهنمایی را در شبانه روزی شهید بهشتی شیراز و دبیرستان را در شبانه روزی شهدای عشایر کازرون در رشته ریاضی به اتمام رساندم.مقطع کارشناسی را در دانشگاه ازاد استهبان در رشته عمران گذرانده و هم اکنون در دانشگاه تحصیلات تکمیلی کرمان٬مقطع کارشناسی ارشد در گرایش مهندسی اب مشغول به تحصیل میباشم.این وبلاگ را به همراه دوستم٬محمد نادری کله لو از طایفه شش بلوکی ساخته و امید هست که ...
نويسندگان